ششم محرم
عمر بن سعد نامه ای را از عبید الله دریافت می دارد که مضمون آن چنین است: من از لشکر سواره و پیاده چیزی را از تو فروگذار نکردم، و توجه داشته باش که مأمورانی سپرده ام تا هر روز وضعیت را به من گزارش کنند.
در این روز امام به برادرش محمد بن حنفیه نامه ای می نویسد: مثل اینکه دنیا اصلا وجود نداشته و آخرت همیشگی و دائم بوده و هست.
شش روز پس از عاشورا
حسین جان! براستی با رفتن تو این جمله تثبیت گشت که دنیا هرگز وجود نداشته!
به این کاروان سوخته بنگر. هستی شان نه اموال در خیمه ها، زیور آلات و... که به تاراج دشمن رفت و حتی نه جانشان که دیگر رمقی برایش نمانده است، که تو بودی. از فراق توست که چون شمع آب می شوند.
کاش عمر سعدها ذره ای از آنچه برای نگاه عبید الله ها قائل بودند برای خدا قائل می شدند، اگر چنین بود عاشورایی به وقوع نمی پیوست و اکنون جهان طپش های دلش را با ضربان قلب تو تنظیم می کرد.